با مجموعه شعر در مورد آب روان و زلال ، اشعاری زیبا در مورد آب و آتش ، زیباترین شعر در مورد آب و خاک در سایت لیوان هم زن شگفت انگیز 2 همراه باشید
وقتی توی لیوان بیش از حد آب بریزی که سر ریز بشه…
اونی که مقصره، لیوان نیست مقصر تویی…!!
که بیش از ظرفیتش بهش آب دادی
پس مراقب ظرفیت طرف مقابلت باش تا لبریزش نکنی.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دریا نام دیگر چشم های توست
جان کندن در اعماق آب
شکل پر تشنج بیقراری من
ای ریشه شیرین درد ای سهم نداشته من از تمام خوشبختی
که دست هایم جز به آغوش کشیدن حسرت تو
بر ماهیچه های گرم هیچ خواهشی گشوده نمی شود
در این سرگردانیِ همچون جنازه ای بر آب هزار بار هم که تکه پاره شوم
دوباره می خواهمت من آن فانوس های چشمک زن دور و نزدیک را هیچ می بینم
تو هم این زورق های عیاش پسند تفریحی را هیچ ببین
هیچ هیچ هیچ و به این فکر کن که یک قایق سرگردان کاغذی
جز فرو رفتن در ورطه آبی تو مگر سرنوشت دیگری هم دارد؟
“فرنگیس شنتیا”
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بیا تا قدر این نعمـت بدانیم
که در بحران بی آبی نمانیم
بیا از بهر حفظ آن بکوشیم
وجود آب را ارزش شماریم
از این سـرمایه خوب الهی
برای نسل خود باقی گذاریم
چنین فرموده بر ما حیّ دانا
که زنده هر چه را از آب داریم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بـیا تا در نگـاه تشـنه آب به سان ابـر بـارانی بـباریم
برای مصرف خوب و درستش نهال صرفه جویی را بکاریم
نجات آب بر ما شد وظیفه بر انجامش بـیـا همـت گذاریم
صدای آب یعنی زندگانی بیا دل را به این نجوا سپاریم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم.
“شهریار”
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من خراب گیسوان توام لبخند که می زنی، جهان سمفونی بی بدیلی می شود
که دلم را به پرواز در می آورد. با نگاهت یخ روزگار ذره ذره آب می شود
و بهار و دلم بی تاب مهربانی های مُدامت دست هایم را لای موهایت که یله می کنم
شراب از سرانگشتانم عطر افشانی می کند
محبوب من ! من خراب میخانه ی گیسوان توام .
“امیر نقدی لنگرودی”
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
صدای پای آب آید به گوشم که فریادی کشد اینک خموشم
صدایی از پی درد است جانم چنان سوزاند اینک استخوانم
صدای شر شر آب است مظلوم که بی رحمانه اینک گشته محکوم
صدایش یک پیام آرد برایم که جانان پدر من کم بهایم
اگر قدر و بهایم را ندانید سرود مهربانی را نخوانید
به من ظلم و ستم کردید بسیار طبیعت می شود یک باره بیمار
صدایم کن صدایم کن به گوشم طنین زندگی را می فروشم
صدایم کن که من بس پر بهایم یقین من هدیه از سوی خدایم
بدان این قصه را آنگه شوم شاد که عالم را کنم من خوب آباد
جهان خوان کرم گردید یاران پر از لطف و نعم گردید یاران
منبع : شعر در مورد آب زلال